کلبه ی احساس
کلبه ی احساس

کلبه ی احساس

زن ها به خاطر زیبا بودنشان دوست داشتنی نمی شوند ، بلکه اگر دوست داشتنی باشند ، زیبا به نظر می رسند.

زیرا " حس زیبا دیدن " همان عشق است

زیاد خوب بودن خوب نیست

زیادی که خوب باشی به زیادی

خوب بودنت عادت می کنند

آنوقت کافیست کمی بد شوی

همه گمان میکنند زیادی بدی

لبو فروش ها تابستان استراحت دارن

 بستنی فروش ها زمستان

بیچاره ادم فروش ها

دریغ از یک لحظه استراحت

آدمهایی که محبت میکنند کمیابند

ادمهایی که قدر محبت رو می دونند نایاب

عشق مثل نماز خوندن میمونه

بعد از اینکه نیت کردی دیگه نباید به اطرافت نگاه کنی

کسی باش که عمری با تو بودن ، یک لحظه 

و

لحظه ای بی تو بودن ، یک عمر باشد

اگر مایلید پیام عشق را بشنویم ، بایستی خود نیز این پیام را ارسال کنیم

یادها فراموش نخواهند شد ، حتی به اجبار

و دوستی ها ماندنی هستند ، حتی با سکوت

چقدر سخت است همرنگ جماعت شدن وقتی جماعت خودش هزار رنگ است


ترجیح می دهم حقیقتی مرا آزار دهد ، تا اینکه دروغی آرامم کند

زندگی پانتومیم است ،حرف دلت را به زبان اوری باخته ای

سکوت دوستی است که هرگز خیانت نمیکند

دوست داشتن کسی که معنی دوست داشتنت را نمی فهمد درست مثل توضیح دادن قانون نسبیت برای مادر بزرگت است...

تو چانه می زنی و او بافتنی اش را می بافد.

چه خوشبختند آنان که به پای هم پیر می شوند ، نه به دست هم .

خوشبختی حاصل یک کسری است که صورتش تلاش و مخرجش توقع است

هرچه صورت نسبت به مخرج بیشتر باشد جواب بزرگتر می شود

زمانی که توقع به صفر نزدیک شود ، خوشبختی به بی نهایت نزدیک تر می شود.

تنهایی که از یک حد گذشت ، دیگر تمام آدمهای دنیا هم ترکت کنند مهم نیست

وقتی به تو خیانت می کنند

انگار بازوهایت را قطع کرده اند

می توانی آنها را ببخشی  اما

نمی توانی در اغوششان بگیری


اگر کسی برای ما بسیار ارزشمند باشد ، باید این راز را از او پنهان کنیم چون که گویی جنایتی را پنهان می کنیم

این واقعیت خوشایند نیست اما واقعیت دارد ، آدمها طاقت مهربانی بسیار را ندارند

دوست داشتن بعضی ادمها مثل اشتباه بستن دکمه پیراهن است

تا به اخرش نرسی نمی فهمی که از همان اول اشتباه کرده ای.

گاه برای ساختن ، باید ویران کرد

گاه برای داشتن ، باید گذشت

و گاه در اوج تمنا ، باید نخواست

تو مرا فریاد کن ای هم نفس / این منم آواره ی فریاد تو
این فضا با بوی تو آغشته است / آسمانم پر شده از یاد تو

زن زندگیست و مرد امنیت

و چه خوب می شود...

وقتی مردی تمام مردانگیش را خرج امنیت زندگیش کند

و چه زیبا می شود...

وقتی زنی تمام زندگیش را خرج غرور امنیتش کند

در حیرتم از مرام این مردم پست
این طایفه ی زنده کش مرده پرست
تا هست به ذلت بکشندش به جفا
تا رفت به عزت ببرندش سر دست
آه میترسم شبی رسوا شوم،
بدتر از رسواییم تنها شوم
آه ازآن تیر و از آن روی و کمند،
پیش رویم خنده پشتم پوزخند

کشتی نساز ای نوح طوفان نخواهد آمد     بر شوره زارِ دلها باران نخواهد آمد
یخ زد جوانی من ، یک پیر مرد پرسید        ماشین پخش نفتِ پیران نخواهد آمد؟
این شعر غصه ها بود ، از قصه نداری       آنجا که بوی مرغِ بریان نخواهد آمد
شاید به شعر تلخم خرده بگیری اما        جایی که سفره خالی است ایمان نخواهد امد
رفتی کلاس اول این جمله را عوض کن     آن مرد تا نیاید باران نخواهد آمد

راز دل دیوانه به هوشیار نگویید * اسرار لب یار به اغیار نگویید

از بی خبران راه خرابات نپرسید * با دل سیه هان قصه دلدار نگویید

یادمان باشد شاید‎ ‎شبی آنچنان آرام گرفتیم که دیدار صبح فردا ممکن نشود،

پس به امید فرداها محبتها یمان را ذخیره نکنیم.

بزرگترین بدی این زندگی اینه که هیچ وقت اون چیزی رو که میخوای همون لحظه نداریش ، یه زمانی بهش می رسی که دیگه برات مهم نیست.

دلم نه عشق می خواهد ، نه دروغ های قشنگ ، نه ادعاهای بزرگ  ، نه بزرگ های پر ادعا ...!

دلم یک فنجان چای داغ می خواهد و یک "دوست" که بتوان با او حرف زد و بعد پشیمان نشد.

اگر مستضعفی دیدی، ولی از نان امروزت  به او چیزی نبخشیدی.  به انسان بودنت شک کن
 اگر چادر به سر داری، ولی از زیر آن چادر به یک دیوانه خندیدی. به انسان بودنت شک کن

 اگر قاری قرآنی، ولی در درکِ آیاتش دچارِ شک و تردیدی. به انسان بودنت شک کن

اگر گفتی خدا ترسی، ولی از ترس اموالت تمام شب نخوابیدی. به انسان بودنت شک کن

 اگر هر ساله در حجّی، ولی از حال همنوعت سوالی هم نپرسیدی. به انسان بودنت شک کن
 اگر مرگِ کسی دیدی، ولی قدرِ سَری سوزن ز جای خود نجنبیدی. به انسان بودنت شک کن

از سر زلف تو پیداست که "سر" می خواهی
از فروپاشی یک شهر خبر می خواهی
عشق، میدان جنون است نه پس کوچه ی عقل
دل دیوانه مهیاست! اگر می خواهی..
میوه ام عزت و آزادگی ام بود که رفت
از تهی دستی یک سرو، ثمر می خواهی؟
شاخه ی خویش شکستم که عصایت باشم
تو ولی از من افتاده، تبر می خواهی
عطر گیسوی تو تا ملک سلیمان رفته ست
زلف وا کرده ای و شانه به سر میخواهی
"مصلحت نیست که از پرده برون افتد راز"!
مصلحت نیست که از هرکه نظر میخواهی...
وصف تو کار کسی نیست بجز "حافظ" و من
عاشقی اهل دل و اهل هنر میخواهی...

عشق انسان را داغ میکند و دوست داشتن انسان را پخته.
هرداغی روزی سرد میشود ولی هیچ پخته ای دیگرخام نمیشود

زندگی یعنی نخواسته به دنیا آمدن مخفیانه گریستن

و عاقبت در حسرت آنچه دل میخواهد و منطق نمی پذیرد سوختن .

تنهایی ام را با کسی قسمت نخواهم کرد

یک بار قسمت کردم ، چندین برابر شد .

عشق بعضی وقتها از درد دوری بهتر است     بی قرارم کرده و گفته صبوری بهتر است

توی قر آن خوانده ام،یعقوب یادم داده است   دلبرت وقتی کنارت نیست کوری بهتر است

سخت دل دادی به ما و ساده دل برداشتی

دل بریدن هایت علت داشت ، دلبر داشتی

زیاد خوب نباش ، زیاد دم دست هم نباش

زیاد که خوب باشی ، دل ادم ها را میزنی

آدم ها این روزها  ، عجیب به خوبی ، به شیرینی ، آلرژی پیدا کرده اند

زیاد که باشی... زیادی می شوی

قبل از اینکه در مورد راه رفتن کسی قضاوت کنی ، کمی با کفش های او راه برو .

گر تن بدهی؛ دل ندهی کار خراب است       چون خوردن نوشابه که در جام شراب است

گر دل بدهی؛ تن ندهی باز خراب است        این بار نه جام است و نه نوشابه... سراب است

اینجا به تو از عشق و وفا هیچ نگویند              چون دغدغه مردم این شهر حجاب است

تن را بدهی... دل ندهی فرق ندارد...          یک آیه بخوانند گناه تو ثواب است

اصلا سخن از تجربه و علم و توان نیست        شایسته کسی است که با حکم و خطاب است

اینجا کسی از مرگ بشر ترس ندارد                  ترس از شب قبرست و سوال است و جواب است

خطرناک ترین نوع بشر ، کسی است که فهمش کم و اعتقادش زیاد باشد.

گفته بودی که چرا محو تماشای منی

و آنچنان مات که یکدم مژه بر هم نزنی

مژه بر هم نزنم تا که ز دستم نرود

ناز چشم تو به قدر مژه بر هم زدنی

خیلی سخت است عاشق کسی باشی که حتی روحش هم خبر نداشته باشد.

اما خیلی شیرین است که اهسته و عاشقانه نگاهش کنی و در دلت بگوئی خیلی دوستت دارم