کشتی نساز ای نوح طوفان نخواهد آمد     بر شوره زارِ دلها باران نخواهد آمد
یخ زد جوانی من ، یک پیر مرد پرسید        ماشین پخش نفتِ پیران نخواهد آمد؟
این شعر غصه ها بود ، از قصه نداری       آنجا که بوی مرغِ بریان نخواهد آمد
شاید به شعر تلخم خرده بگیری اما        جایی که سفره خالی است ایمان نخواهد امد
رفتی کلاس اول این جمله را عوض کن     آن مرد تا نیاید باران نخواهد آمد

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.